پاییز با کلاه نارنجی ، دستانی در جیب
جذاب و آرام راه می افتد در خیابانی که
هنوز با تو قدم نزده ام...
پر از عاشقانه هایی ست که هنوز ورق نخورده اند...
چقدر پاییز حال مرا میفهمد...
با صدای خش خش برگها دعوت می شوم به غزل های ناب،به روزهای قدیمی...
خاطره هایی که هر روز مرور می کنند مرا
پاییز که بیاید
پنجره ها را بر می دارم ، تا تنهایی ام همراه باران دور شود
راه های نیامده را با دوست داشتن جبران کنم.
با پیراهن خیس در چهار راه پر هیاهو، پشت چراغ قرمز ردیف شوم زخم ها را پنهان کنم...
همه ی بغض های جهان را در گلویم جمع کنم
دوست داشتنت را فریاد بزنم
برای بچه ها قصه ی انار سرخ بگویم...
پاییز که بیاید...
درس عشق خواندنی تر،خورشید تماشایی تر
روزهای بهتر و شاداب تر
رنگ های تازه تر و جذاب
و صداهای دیگری خواهند آمد...
پاییز جان...
چقدر حرف دارم که به تو معتادند...
برچسب : نویسنده : hs1363o بازدید : 47