دیگر کسی سراغ آسمان را هم نمی گیرد
که بغض آلود است و ابری
اما ، نه بارانی و نه اشکی
همه سر به لاک غم دارند
شاعران از فراق می گویند
شهر از ترانه غم آذین است
و تو باور نمی کنی
که همگان خاموشند
همگان لب دوختند
تنها گروهی مد هو شند
ما هستیم و اندوهی مداوم
که گاه باور وعده های پوشالی
از یادمان می برد که غمگینیم
خانه ها سوت و کورند
کوچه ها پائیزیست
شهر در دست بی تدبیری است
و عشق ، واژه جان گیریست
که حقیقت بی پروائیست
هرکه خدا جوی است
درد مند است
و هر که از خدا دور است
فرهمند است
به که باید گفت
سر در گریبانیم
و جز تحمل تکلم خاموشی
چاره ای نیست
برچسب : احوال, نویسنده : hs1363o بازدید : 150